مي ترسم چشمم به نامحرم بيفتد!
در زمان فرماندهي بروجردي کساني بودند که پشت سر او حرف مي زدند و به او نسبت هاي ناروا مي دادند. آمدم به او گفتم: «بعضي ها پشت سر شما، همچين حرف...
جمعه، 30 آبان 1393
حمیت و پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا
پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا و تقید به ضوابط شرعی و دینی از آموزه های عملی شهدا است که در این مقاله به آن می پردازیم.
جمعه، 30 آبان 1393
مرز بي بند و باري و تقيّد
خودم که مي رفتم جبهه، نامه را برداشتم. وقتي به منطقه رسيدم، محمّد حسين آمد پيشم. سرو رويش خاکي بود. خستگي را مي شد از قيافه اش خواند. نامه را...
جمعه، 30 آبان 1393
سيلي به گوش بازجو!
در کلاس اوّل راهنمايي درس مي خواند. يک روز با هم به سرِ زمين رفته بوديم. هوا گرم بود و ما تشنه. هندوانه اي از زمين همسايه کندم و مشغول خوردن...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
ايراني غيرت دارد
فرياد زد: «تا من اشاره نکردم کسي حق ندارد شليک کند، بگذاريد آن قدر بيايند جلو که بتوانيد ساعت مچي شان را ببينيد.»
پنجشنبه، 29 آبان 1393
همين الآن برو حلاليّت بطلب!
در جمع زندان هاي سياسي مسلمان، تشکيلاتي به نام «کمون» وجود داشت؛ (زندگي اشتراکي). اين گونه زندگي کردن، تقليدي از تفکّرات کمونيستي بود؛ به طوري...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
معلم هاي ما حجاب درستي ندارند
شش هفت سالش که بود، يک روز با هم زديم به صحرا. بايد براي گوسفندها علوفه جمع مي کرديم. توي راه که مي رفتيم، ديم زار زياد بود. خواستم کار را آسان...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
کتاب هاي مبتذل را آتش زدند.
«مسعود غفور زاده»- پسر خاله ي آقاي چيت چيان- رو به علي اکبر رهبري گفت: «جهاد سازندگي اين نزديکي ها انباري دارد پر از پليت، اگر اجازه بدهيد از...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
هم چادري شد، هم مسجدي!
يک بار در تهران فرزندمان مريض شد. به رسول زنگ زدم که بيايد منزل تا بچّه را به دکتر ببريم. گفت: کار دارم کمي عصباني شدم و گفتم مگر کار شما از...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
چايي بدون قند
در يک عمليّات بسيار مشکل، در ارتفاعات محاصره شده بوديم. امکان رساندن تدارکات وجود نداشت. حدود 24 ساعت بود که همه گرسنه بوديم. يکي از گروههاي...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
نامه ي شيطان
در سال 54، من با اقرب پرست در آمريکا مشغول طي دوره ي عالي زره بوديم. او اوّلين کاري که در «فورت ناکس کنتاکي آمريکا» انجام داد، پيدا کردن محلي...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
احتياط شرط است
يک روز در کلاس قبل از اينکه استاد وارد شود جمعي از خواهران و برادران دانشجو نشسته بودند. يک مرتبه صداي خنده ي چند نفر از خواهران دانشجو بلند...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
اوّل اعتقادات بعد ورزش حرفه اي
همه جا را گشته بوديم به جز آغل را. صاحب گوسفندها سرش پايين بود و زير چشم ما را مي پاييد که کجا مي رويم. همين که چرخيديم طرف آغل، دويد طرفم. دستم...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
برازنده نيست، آمار غلط بدهيد
بعد از مدّتي به مرخصي مي رفتيم و بايد سوار اتوبوس مي شديم. وقتي به ترمينال مسافربري رسيديم خود را روي صندلي اتوبوس ديديم که با غرشي از جا کنده...
چهارشنبه، 28 آبان 1393
نمي خواهم کار حرام انجام دهم
مراسم ازدواج انوشيروان ساده و معنوي برگزار شد. وي اجازه نداد که در مراسم عروسي از هيچ نوع موسيقي حتّي محلي و سنّتي استفاده شود. چون همه ي خانواده...
چهارشنبه، 28 آبان 1393
راه ارشاد صحيح را بايد ياد گرفت
آن روز غذا نياورده بوديم. تصميم گرفتيم برويم چلوکبابي. گاهي اوقات از خانه نهار نمي آورديم و مي رفتيم خيابان سرچشمه؛ چلوکبابي سمت راست خيابان...
چهارشنبه، 28 آبان 1393
اوّل خمس و زکات، بعد ازدواج
اوايل انقلاب از بلندگو اعلام گرديد: «در مسجد جامع در مورد يک فرد شراب خوار، حد شرعي جاري خواهد شد.» جمعيّت زيادي در صحن مسجد تجمع کرده و فرد...
چهارشنبه، 28 آبان 1393
حفظ موقعيت يا امر به معروف؟
شهيد اربابي به قدري از دروغ متنفّر بود و از آن مي گريخت که علاوه بر آنکه خود هيچگاه دروغ نمي گفت، جايي که دروغ گفته مي شد متوقّف نشده از آن محل...
چهارشنبه، 28 آبان 1393
اعتصاب غذا براي رفتن به خط!
صداي موسيقي در همه ي کوچه پيچيده بود. حسين واقعاً زيبا شده بود، امّا عصبانيّتي در چهره اش بود که آزارم مي داد. گفت: «خواهر برو آن ضبط را خاموش...
چهارشنبه، 28 آبان 1393
حساسيّت در برابر خلاف شرع
استکان را پر از چاي کردم و سر سفره آوردم. محمّد حسين، دعاي افطار مي خواند. شب شده بود، امّا گرما هنوز هم خيال نداشت دست و پايش را جمع کند. چلّه...
چهارشنبه، 28 آبان 1393