اشعار منتشر شده رودکی
گزیده‌ی اشعار رودکی عنوان مجموعه‌ای است به کوشش ادبیات شناسان معروف ایرانی جعفر شعار و حسن انوری که شرح احوال و آثار استاد ابوعبدالله رودکی و...
جمعه، 29 آبان 1394
بازیافت چند بیت رودکی
از آثار بسیار غنی رودکی تا امروز نمونه‌های کمی باقی مانده است؛ بنابراین جمع‌آوری اشعار شاعر از سرچشمه‌های گوناگون امثال تذکره و تاریخنامه‌ها،...
جمعه، 29 آبان 1394
تاریخ جمع‌آوری و نشر آثار رودکی
استاد ابوعبدالله رودکی، همان‌گونه که محققان احوال و آثار شاعر تأکید کرده‌اند، از پر کارترین و پر ثمرترین شاعران عالم بوده است. افزون بر اشاره‌های...
جمعه، 29 آبان 1394
کلاغ‌ها و مار سیاه
سال‌های سال بود که آقا کلاغه و خانم کلاغه روی درخت بسیار بزرگی لانه ساخته بودند و توی همان لانه، جوجه‌های زیادی را بزرگ کرده بودند. زندگی آن‌ها...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
الاغ آوازخوان
فرد رختشویی، الاغی پیرو لاغر داشت که روزها از او کار می‌کشید و شب‌ها آزادش می‌گذاشت تا هر کجا که می‌خواهد برود.
پنجشنبه، 28 آبان 1394
لک‌لک و خرچنگ
در کنار برکه‌ای زیبا و پر از ماهی، لک‌لکی زندگی می‌کرد. او هر روز برای سیر کردن خود، ماهی‌های برکه را شکار می‌کرد و زندگی راحتی داشت.
پنجشنبه، 28 آبان 1394
شیر بزرگ و خرگوش کوچک
روزی روزگاری، شیری بزرگ در جنگلی زندگی می‌کرد. او هر روز به حیوانات جنگل حمله می‌کرد و تعداد زیادی از آن‌ها را می‌خورد. همه حیوانات هم از او...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
میمون و تمساح
در کنار رودخانه‌ای زیبا، بر روی درخت انجیری یک میمون زندگی می‌کرد. میمون تنها بود، اما دلی شاد داشت و از زندگی‌اش راضی بود. او از شاخه‌های درخت...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
سنگ قبر قدیمی
یک شب توی یکی از خانه‌ها جشن بزرگی برپا بود. یک خانواده هم آنجا دعوت بودند که بچه‌های آنها توی حیاط از سر و کول هم بالا می‌رفتند. کم‌کم غروب...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
برگی از آسمان
فرشته‌ای که گلی زیبا در دستش بود و داشت در آسمان پرواز می‌کرد اما همین که فرشته آمد آن گل را بو کند، یکی از برگ‌هایش به بالش گرفت و کنده شد....
پنجشنبه، 28 آبان 1394
یک تار مو
یک شنبه بود و روز تعطیلی در حالی که صدای بازی و شادی بچه‌ها از محله به گوش می‌رسید. هوا آفتابی بود. درخت‌ها شکوفه زده بودند، اردک‌ها برای خودشان...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
بند انگشتی
در زمان‌های خیلی دور زنی زندگی می‌کرد که دلش می‌خواست یک بچه‌ی خیلی کوچولو داشته باشد. او نمی‌دانست که چنین بچه‌ای را باید از کجا پیدا کند؛ برای...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
وزغ
در قدیم چاه عمیقی بود که هر وقت می‌خواستند از آن آب بکشند یک سطل را با طناب خیلی بلند در آن می‌انداختند و از آن آب بالا می‌کشیدند. این چاه آن‌قدر...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
شانس در یک تکه چوب
شما می‌دانید که بخت چیست؟ من توضیح می‌دهم. بخت یا همان شانس چیزی است که بعضی وقت‌ها در خانه‌ی آدم را می‌زند. به بعضی‌ها بیشتر رو می‌آورد و به...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
طلسم
در روزگاران قدیم یک شاهزاده خانم و یک شاهزاده پسر با هم ازدواج کرده بودند که خیلی خوشبخت بودند اما می‌ترسیدند که یک وقت خوشبختی آنها تمام بشود؛...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
کودک مرده
در یک شهر بزرگ افراد خانه‌ای پسر چهار ساله‌شان را از دست داده بودند و برای آن پسر بچه گریه می‌کردند. شب شده بود، اما هنوز پیکر بی‌جان پسربچه...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
داستان پنج نخود
روزی روزگاری پنج نخود با هم زندگی می‌کردند که هر پنج تای آنها توی یک غلاف بودند. نخودها روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شدند و بیشتر می‌فهمیدند. آنها اول...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
پیرمرد دانا
قصه‌ها هم مثل آدم‌ها هستند. هرچه بیشتر از عمرشان می‌گذرد قشنگ‌تر می‌شوند. این از خوبی‌های قصه‌هاست.
پنجشنبه، 28 آبان 1394
خانواده‌ی شاد
در کشور دانمارک درختی وجود دارد که برگ‌های خیلی بزرگی دارد. اسم این درخت، بابا آدم است. آن‌قدر برگ‌های این درخت بزرگ است که حتی می‌توانیم موقعی...
پنجشنبه، 28 آبان 1394
کفش قرمزی
در روزگاران قدیم دختربچه‌ی زیبایی به نام کارن بود که هیچ وقت کفش‌های درست و حسابی نداشت که بپوشد. او تابستان‌ها مجبور بود پابرهنه باشد و زمستان‌ها...
پنجشنبه، 28 آبان 1394