چون دردِ تو دید، غم به فریاد آمد وز ماتمِ تو، الم به فریاد آمد زهرا به وداعِ تو چنان زار گریست کز حالت او، حرم به فریاد آمد

باید دلِ خود به عشق پیوند زدن دم از تو ـ تو ای خونِ خداوند ـ زدن از تو، ره و رسمِ عشق باید آموخت وز اصغرِ تو، به مرگ لبخند زدن

با خیلِ ستاره، فوج در فوج، بمیر طغیان کن و با ترنمِ موج، بمیر این است به روی نیزه، پیغامِ حسین همواره پرنده باش و در اوج، بمیر

می آمد و جسمِ بی کفن، خون آلود از زخمِ شَرَر، تمام تن، خون آلود تنها نه دلِ شقایق از داغش خون سرتاسرِ باغِ نسترن، خون آلود

با کعبه، وداع آخرین بود و حسین چون اهلِ حرم، کعبه، غمین بود و حسین بشکوه ترین لحظه، تداعی می شد تکبیرِ نمازِ واپسین بود و حسین

شمعی است که سوز و ساز را ترک نکرد راهِ خطرِ حجاز را ترک نکرد این عشق، چه عشقی است که در جنگ، حسین سَر داد، ولی نماز را ترک نکرد

می رفتی و ابرِ دیده، بارانیِ تو بر نیزه، سَرِ شریف و نورانیِ تو گُل های هزار واژه خَم می گشتند در مَعبر آفتابِ قرآنیِ تو

می رفت و به راه، چشم می دوخت فرات آن روز که چون ستاره، افروخت فرات ای کاش، حسین هم لبی تر می کرد در آتشِ این عطش چه می سوخت فرات

یک سلسله موی بید، قربانیِ تو یک دشت پُر از شهید، قربانیِ تو نیلوفر عشق! آی ای لادنِ سرخ! یک حنجره سپید، قربانیِ تو

چون باده نابِ عاشقی را نوشید یراهنِ سرخِ زخم، بر تن پوشید آن روز، به رغمِ تشنگی، لحظه وصل صد چشمه نور، از دو چشمش جوشید