هر آن سرگرانی که من کردم اول جهان کرد از آن بیشتر سرگرانی از آن برد گنج مرا دزد گیتی که در خواب بودم گه پاسبانی پروین اعتصامی

جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا نماند در این خانه استخوانی متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر می‌توانی مده رایگانی پروین اعتصامی

بددل زمانه بود که ناگه ز من برید من قصد از زمانه بریدن نداشتم زان روی چرخ، سنگ به سر زد مرا که من مانند چرخ، سنگ و فلاخن نداشتم پروین...

روزی که پند گفت به من گردش فلک آن روز، گوش پند شنیدن نداشتم هرگز مرا ز داشتن خلق رشک نیست زان غبطه می‌خورم که چرا من نداشتم پروین اعتصامی

ذره ذره هر چه بود از من گرفت دیر دانستم که گیتی رهزن است نیست جز موی سپیدم حاصلی کشتم ادبار است و فقرم خرمن است پروین اعتصامی

هزار نکته ز باران و برف می‌گوید شکوفه‌ای که به فصل بهار در چمن است هم از تحمل گرما و قرن‌ها سختی‌ست اگر گهر به بدَخْش و عقیق در یمن است ...

سیر یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چقدر بدبویی گفت از عیب خویش بی‌خبری زان ره از خلق عیب می‌جویی پروین اعتصامی

پتک ایام نرم سازَدِمان من اگر آهنم، تو گر پولاد چون سپید و سیه تبه‌شدنی است چه تفاوت میان اصل و نژاد؟ پروین اعتصامی

بی رنج زین پیاله کسی می نمی‌خورد بی دود زین تنور به کس نان نمی‌دهند تیمار کار خویش تو خود خور که دیگران هرگز برای جرم تو تاوان نمی‌دهند...

دل پاکیزه به کردار بد آلوده مکن تیرگی خواستن از نور گریزان شدن است طائری کز آشیان پرواز بهر آز کرد کیفرش فرجام بال و پر به خون آلودن است...