در غمکده جهان ندیدم محروم‌تر از فقیر جاهل از فقر، ندیده کام دنیا هم آخرتش ز جهل، باطل حزین لاهیجی

یاران سبک سیر، رسیدند به منزل چون نقش قدم، مانده به جا قافله ما ای بی‌خبران پای طلب رنجه مسازید نزدیک‌تر از ماست به ما، مرحله ما حزین...

عهدی‌ست که آشنا و بیگانه یکی‌ست نرخ خزف و گوهر یکدانه یکی‌ست در گوش گران‌خفتگان شب جهل آیات کتاب حقّ و افسانه یکی‌ست حزین لاهیجی

از عالم حیرت نرود آینه بیرون محو تو بود دیده بینایی اگر هست باشد به کف آوردن دامان خیالت در خلوت اندیشه، تمنّایی اگر هست حزین لاهیجی

عالم تمام از رخ جانانه روشن است از یک چراغ، کعبه و بتخانه روشن است چون آفتاب، نور «می» آفاق را گرفت گر کور نیستی ره میخانه روشن است حزین...

مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است پیمانه بیارید که هنگام صبوح است پیمانه مگو، چشمه جان‌پرور خضر است در بحر پر آشوب جهان کشتی نوح است ...

هر چه از دوست رسد ناخوش و خوش، خوش باشد شربت وصل ازو، تلخی هجران هم ازوست بهتر آن است که سازم به پریشانی دل سر آن زلف بنازم که جهان در هم...

ای گل تو به بویی دل خود شاد مکن با رنگ پریده جلوه بنیاد مکن بلبل، تو هم افسانه فروشی بگذار کار دل ماست عشق، فریاد مکن حزین لاهیجی

بشتاب دلا برگ سفر ساز کنیم شاید در فیض بسته را باز کنیم ما بلبل خوش‌صفیر عرشیم، بیا زین توده خاک تیره، پرواز کنیم حزین لاهیجی

یارای زبان کو که ثنای تو کنیم؟ توصیف کمال کبریای تو کنیم؟ چیزی به بساط ما تهیدستان نیست جانی که تو داده‌ای فدای تو کنیم حزین لاهیجی