سربازان مهندسی
دیگر همه می دانستند که در محدوده ی زمین های تصرف شده دشمن هستیم و در این نقطه، دشمن کاملاً به پیرامون خود احاطه دارد و کوچکترین خطا ممکن است...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
خون سبز
در منطقه ی پدافندی نصر 3، عناصر پیاده در دامنه ی تپه ها مستقر بودند. یکی از عناصر پیاده در چهار دهنه ی پلی قرار داشت که در مقابل آن تپه سبزی...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
در محاصره ی دشمن
تمام سعی خانواده ام براین بود، هر طور شده مرا از رفتن به خدمت سربازی باز دارند، اما اصلاً گوشم به این حرف ها بدهکار نبود.
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
شهادت در میان آب و خون
چند روزی بود که از طرف لشکر مأموریت یافته بودیم تا محلی را برای استقرار آتشبار در نزدیکی محورعملیات آماده کنیم. شب ها به منطقه می رفتیم و
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
دایه دایه وقت جنگه
مرحله ی آخرعملیات بیت المقدس بود. دیگر فاصله ی چندانی تا پیروزی کامل نداشتیم. مأموریت ما این بود که با حمله با جاده ی شلمچه ـ خرمشهر، این جاده...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
چای و غذای سربازی
وقتی در فولی آباد بودیم، سعی کردیم تجهیزاتمان را نیز تعمیر و بازسازی کنیم. سرباز یامی ـ راننده نفربر ـ نفربرها را برای تعمیر کلی به پادگان برد....
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
سواد آموزی در سنگر
بچه ها، داخل سنگر همرزمانشان که شهید شده بودند، گل و شهدایی که عکس داشتند، عکس هایشان را در کنار گل گذاشته بودند. سنگر شهید گروهبان کریم زاده؛
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
پیکرهای مطهر
ستوان دوم حجازی که یکی از افسران وظیفه بسیار متعهد، با تقوا، متدین و اهل تنکابن بود. به دلیل رشادت بیش از حد از درجه ستوان دومی به ستوان یکمی...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
سواد آموزی در سنگر
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
سربازان جمع ما
کم کم شایعه ی حمله به کوههای الله اکبر قوت می گرفت. نیمه دوم فروردین سال 60 بود که از هوفل به طرف جایی که آن را «شهرک خوشنامی» نامیده بودیم حرکت...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
نمازو دیدار خدا
سال های اول جنگ که آبادان در محاصره دشمن قرارداشت، گردان 153 به فرماندهی سرهنگ «امیری» از تیپ 2 لشکر 77 که من هم از نیروهای آن بودم،
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
آخرین نماز
دوستی داشتم به نام غلام پرهادزاده اهل تهران که از سربازان قدیمی گروهان بود، هم دوره ام نبود و برخلاف من که سرباز ترابری بودم، در گروهان پیاده...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
صید ماهی صُبور
رفتار امدادگر برای همه عجیب بود. محوطه که آرام می گرفت او ناآرام می شد. برانکارد را رها می کرد و فرز و چابک کنار شط می رفت.
دوشنبه، 16 مرداد 1391
رد چرخ ها
روی پتوها کف اتاق بزرگی دراز کشیده بودیم و منتظر بودیم حمله به پایان برسد و به پشت جبهه منتقل مان بکنند.
دوشنبه، 16 مرداد 1391
آقای قندی نمکی
نماز که تمام شد به جای تقبل الله گفتم: «من هم می آم.» ترسیدم دیرتر بگویم، تصمیمم عوض شود. مصطفی انگار جبهه ملک باباش
دوشنبه، 16 مرداد 1391
یک صبح تا ظهر، جنگ
سومین روز عملیات کربلای پنج بود. نصفه شب رسیده بودیم پشت جاده شلمچه بصره. گفته بودند در دل خاکریز کوتاه سنگر بکنید.
دوشنبه، 16 مرداد 1391
علی؛ یکی از هفتاد دلاور
روز جمعه نهم مرداد 1388 برای زیارت شهدای غریب غائله «پاوه» به یادمان شهدای پاوه ـ که در 26 مرداد 1358 به شهادت رسیده و در همان خاک آرمیده‌اند
شنبه، 14 مرداد 1391
عباس! روزی که برف‌های کردستان رابرای غسل شهادت ذوب کردی، شهیدشدی
در حرم امام رضا(ع) بودم و نگاهم به گنبد طلایی و بارگاه ملکوتی‌اش بود که ناگهان تلفنم زنگ زد. «حاج عباس عاصمی» بود.
شنبه، 14 مرداد 1391
صدای تیر خلاص‌ها را می‌شنیدم
در عملیات «رمضان» در منطقۀ «شلمچه» مجروح شدم. تیر به مچ پای چپم خورد. به عنوان نیروی کمکی «تیپ 17» قم وارد عملیات شدیم.
شنبه، 14 مرداد 1391
شهادت با بمب شیمیایی می‌خواهم
مجروحیت شیمیایی: بیست وچهار بهمن هزار وسیصد وشصت وچهار- نهر علیشیر- سنگر اطلاعات عملیات لشکرثارالله(ع)
شنبه، 14 مرداد 1391