كدخدامار
روزی روزگاری دو خواهر بودند كه در دهكده‌ای در كنار رودی زندگی می‌كردند. چون به سن و سال شوهركردن رسیدند پدرشان در جستجوی خواستگارانی برای آن...
شنبه، 8 خرداد 1395
گوتو سلطان خشكی و دریا
سالها پیش سلطانی بود كه دو زن داشت. یكی از آنها «یاورو» نام داشت و دیگری «دانیاوو». اما افسوس كه او فرزندی نداشت، نه دختر و نه پسر و هرچه سنش...
شنبه، 8 خرداد 1395
حسد هالابائو
سالها پیش مردی بود كه دو پسر داشت و با این كه پسرانش را از دل و جان دوست می‌داشت در حسرت و آرزوی دختری بود تا روزی زنش دختری زایید و او بسیار...
شنبه، 8 خرداد 1395
سوسمار سبز
روزی، روزگاری دختر زیبایی بود كه با پدر خود در دهكده‌ای در آفریقا زندگی می‌كرد. یك روز صبح كه دختر برای پر كردن كوزه‌ی آب خود كنار رودخانه رفته...
شنبه، 8 خرداد 1395
اژدرمار عجیب
رئیس قبیله‌ای بیمار شد و به ناچار همه‌ی روز را در كلبه‌ی خود در بستر افتاد و به استراحت پرداخت. او مرد محبوبی بود، همه‌ی ساكنان دهكده‌اش كوشیدند...
شنبه، 8 خرداد 1395
سگ و استخوان
روزی روزگاری یك دختر آفریقایی بود كه نه پدر داشت نه مادر و با نامادری خود زندگی می‌كرد. نامادری خودش هم دختری داشت، اما هرقدر به دختر خود مهربانی...
شنبه، 8 خرداد 1395
خرگوش باهوش
گروهی میمون گرسنه در جنگلی زندگی می‌كردند آنها همه‌ی خوشه‌ها و میوه‌های آنجا را خورده بودند و چون مدتی بارانی نیامده بود، درختان باری نداشتند...
شنبه، 8 خرداد 1395
سه پسر عجیب
شب كه كودكان آفریقایی دور آتش می‌نشینند، پدربزرگها اغلب این داستان را برای آنها نقل می‌كنند. روزی، روزگاری مردی بود كه سه پسر عجیب داشت. نخستین...
جمعه، 7 خرداد 1395
زورمندترین گنجشك جنگل
بامدادی گنجشك قهوه‌ای رنگ كوچكی در آشیانه‌ی پر از تخم خود، در میان شاخه‌های پر برگ درخت تمر هندی نشسته بود. جنگل بسیار خاموش و آرام بود و گنجشك...
جمعه، 7 خرداد 1395
سلطان دارایی
در جزیره دورافتاده ای، نزدیك كرانه‌های آفریقا، جوان تنگ دستی زندگی می‌كرد. او نه پدر داشت نه مادر نه خواهری و نه برادری و تنها دوست و همدمش آهویی...
جمعه، 7 خرداد 1395
غول گیسوبلند
روزی، روزگاری زنی بود كه بچه‌اش نمی‌شد اما هر روز دعا می‌كرد كه «روان كوه» فرزندی برای او بفرستد. سرانجام آرزویش برآورده شد و روزی كه شوهرش برای...
جمعه، 7 خرداد 1395
كوئكو تسین و هیولا
بامدادی «آنانسی» و پسرش «كوئكو تسین» برای شكار به جنگل رفتند. از راه باریكی كه به طور مارپیچ در میان درختان كشیده شده بود پیش می‌رفتند و بر فرشی...
جمعه، 7 خرداد 1395
لاك پشت و پلنگ خانه‌ای می‌سازند
فصل خشك سال بود، روزهایی كه همه‌ی جانوران با هم به خوشی در آفریقا زندگی می‌كردند. فصل خشكی هوا موقع خانه ساختن بود و پلنگ كه جانور مغروری بود،...
جمعه، 7 خرداد 1395
نتوم بایند ماجراجو
سرور دهی دختری داشت كه با دیگر دختران ده تفاوت بسیار داشت. وی به جای آنكه به كارهای زنانه بسنده كند و كارهای سخت و خطرناك را به مردان واگذارد،...
جمعه، 7 خرداد 1395
حلقه‌ی گم شده
در دربار شاهی دو درباری بودند كه با هم دوستی بسیار داشتند. یكی «مائو» نام داشت و دیگری «فیا». و با این كه هر دو در كار خود كوشا بودند شاه فیا...
جمعه، 7 خرداد 1395
شكارافكن
روزی شكارافكن جوانی تیر و كمان برای دست پیدا كردن به شكار در جنگلی می‌گشت كه نزدیك بود در گودال ژرفی بیفتد. فریادهایی چنان عجیب از گودال می‌آمد...
جمعه، 7 خرداد 1395
ماجراهای سودیكا مبامبی
در روزگاران گذشته مردی بود كه دختر خورشید و ماه را به همسری خود برگزیده بود تنها مردی دلیر می توانست چنین همسری برای خود برگزیند.
جمعه، 7 خرداد 1395
موالیاكا و كلاغ
پیشترها، دختركی بود به نام «موالیاكا» كه با پدر و مادرش در دهكده‌ای نزدیك رودخانه‌ای، به خوشی و خرمی زندگی می‌كرد. بدبختانه روزی مادر دخترك افتاد...
جمعه، 7 خرداد 1395
برزگر و پریان درخت
روزگاری برزگری بود كه می‌خواست زمین باروری پیدا كند و در آن غله و سیب زمینی بكارد، كنار رودخانه، حاشیه جنگل، دامنه‌ی تپه‌ها و اطراف بوته زارها...
جمعه، 7 خرداد 1395
عروس روان تندر
روزگاری، بسی پیش از روزگار ما، زنی بود كه شوهرش با دیگر جنگاوران قبیله به جنگ رفته بود و او در كلبه‌ی كوچكی كه از دیگر كلبه‌ها بسیار دور بود...
جمعه، 7 خرداد 1395