وصال حق ز خلقيت جدايي است
وصال حق ز خلقيت جدايي است شاعر : شيخ محمود شبستري ز خود بيگانه گشتن آشنايي است وصال حق ز خلقيت جدايي است به جز...
شنبه، 6 فروردين 1390
زان خرمن گل حاصل ما دامن چيده است
زان خرمن گل حاصل ما دامن چيده است شاعر : صائب تبريزي زان سيب ذقن قسمت ما دست بريده است زان خرمن گل حاصل ما دامن...
شنبه، 6 فروردين 1390
چاره‌ي دل عقل پر تدبير نتوانست کرد
چاره‌ي دل عقل پر تدبير نتوانست کرد شاعر : صائب تبريزي خضر اين ويرانه را تعمير نتوانست کرد چاره‌ي دل عقل پر تدبير...
شنبه، 6 فروردين 1390
فلک به آبله‌ي خار ديده مي‌ماند
فلک به آبله‌ي خار ديده مي‌ماند شاعر : صائب تبريزي زمين به دامن در خون کشيده مي‌ماند فلک به آبله‌ي خار ديده مي‌ماند...
شنبه، 6 فروردين 1390
شيخ سمعان پيرعهد خويش بود
شيخ سمعان پيرعهد خويش بود شاعر : عطار در کمال از هرچ گويم بيش بود شيخ سمعان پيرعهد خويش بود با مريد چارصد صاحب...
شنبه، 6 فروردين 1390
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه شاعر : عطار گفت مي‌بردند تابوتش به راه چون بمرد آن مرد مفسد در گناه تا نبايد کرد...
شنبه، 6 فروردين 1390
بس سبک مردي گران جان مي‌دويد
بس سبک مردي گران جان مي‌دويد شاعر : عطار در بياباني به درويشي رسيد بس سبک مردي گران جان مي‌دويد گفت آخر مي‌بپرسي...
شنبه، 6 فروردين 1390
از پس تابوت مي‌شد سوگوار
از پس تابوت مي‌شد سوگوار شاعر : عطار بي‌قراري، وانگهي مي‌گفت زار از پس تابوت مي‌شد سوگوار هيچ ناديده جهان بيرون...
شنبه، 6 فروردين 1390
پاک ديني گفت آن نيکوترست
پاک ديني گفت آن نيکوترست شاعر : عطار مبتدي را کو به تاريکي درست پاک ديني گفت آن نيکوترست پس نماند هيچ رشدش در...
شنبه، 6 فروردين 1390
عابدي بودست در وقت کليم
عابدي بودست در وقت کليم شاعر : عطار در عبادت بود روز و شب مقيم عابدي بودست در وقت کليم ز آفتاب سينه تابش مي‌نيافت...
شنبه، 6 فروردين 1390
داشت ريشي بس بزرگ آن ابلهي
داشت ريشي بس بزرگ آن ابلهي شاعر : عطار غرقه شد در آب دريا ناگهي داشت ريشي بس بزرگ آن ابلهي گفت از سر برفکن آن...
شنبه، 6 فروردين 1390
چون زليخا حشمت واعزاز داشت
چون زليخا حشمت واعزاز داشت شاعر : عطار رفت يوسف را به زندان بازداشت چون زليخا حشمت واعزاز داشت پس بزن پنجاه چوب...
شنبه، 6 فروردين 1390
خواجه زنگي را غلامي چست بود
خواجه زنگي را غلامي چست بود شاعر : عطار دست پاک از کار دنيا شست بود خواجه زنگي را غلامي چست بود تا به وقت صبح...
شنبه، 6 فروردين 1390
از نبي در خواست مردي پر نياز
از نبي در خواست مردي پر نياز شاعر : عطار تا گزارد بر مصلايي نماز از نبي در خواست مردي پر نياز گفت ريگ و خاک گرمست...
شنبه، 6 فروردين 1390
بود مردي سنگ شد در کوه چين
بود مردي سنگ شد در کوه چين شاعر : عطار اشک مي‌بارد ز چشمش بر زمين بود مردي سنگ شد در کوه چين سنگ گردد اشک آن...
شنبه، 6 فروردين 1390
رفت پيش بوعلي آن پير زن
رفت پيش بوعلي آن پير زن شاعر : عطار کاغذي زر برد کين بستان ز من رفت پيش بوعلي آن پير زن جز ز حق نستانم از کس...
شنبه، 6 فروردين 1390
گفت لقمان سرخسي کاي اله
گفت لقمان سرخسي کاي اله شاعر : عطار پيرم و سرگشته و گم کرده راه گفت لقمان سرخسي کاي اله پس خطش بدهند و آزادش...
شنبه، 6 فروردين 1390
گفت مجنون گر همه روي زمين
گفت مجنون گر همه روي زمين شاعر : عطار هر زمان بر من کنندي آفرين گفت مجنون گر همه روي زمين مدح من دشنام ليلي باد...
شنبه، 6 فروردين 1390
آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال
آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال شاعر : عطار گر کند در دشت حشر از من سال آن عزيزي گفت فردا ذوالجلال گويم از زندان چه...
شنبه، 6 فروردين 1390
بوسعيد مهنه در حمام بود
بوسعيد مهنه در حمام بود شاعر : عطار قايميش افتاد و مرد خام بود بوسعيد مهنه در حمام بود جمع کرد آن جمله پيش روي...
شنبه، 6 فروردين 1390