شبيخون براي روحيه
در عمليات والفجر 4، شهيد مسعود اسماعيلي و بعد از آن در عمليات خيبر، شهيد علي علوي، از دوستان شهيد صنعتکار بودند که شهيد شده بودند. علاوه بر اينها...
يکشنبه، 16 آذر 1393
آرامش دل هاي نا آرام
يک روز از او سؤال کردم: حجت، هدفت از انجام اين کار که باعث خوشحالي بچّه ها مي شود، چيست ؟ گفت: مي خواهم بچّه ها را که گاهي توي لاک خودشان مي...
يکشنبه، 16 آذر 1393
پرتحرک و شاداب
لبخند بروجردي، به دلهاي مرده جان مي بخشيد. شايد در طول جنگ، کمتر افرادي را ديده باشيم که در اوج مشکلات، لبخند بر لب داشته باشند.
يکشنبه، 16 آذر 1393
کمپوت خيالي
اگر احساسي در درونتان مرتب مي گفت بر آقايي خود افتخار کنيد و آن را به اين و آن بفروشيد، بدانيد که اين احساس تکبّر نام دارد و اگر چيزي در درونتان...
يکشنبه، 16 آذر 1393
راز دیر رسیدن این شهید به مدرسه
شهید امید محمدیان تحصیلات مقطع ابتدایی خود را در دبستان هجرت و مقطع راهنمایی را در مدرسه ی راهنمایی شیخ صدوق می گذراند. امید در کوچه ای قد می...
يکشنبه، 16 آذر 1393
رزمندگانی که برای شناسایی تا کربلا رفتند
قرارگاه سری نصر در سال 61 و درست در زمانی که جنگ به بن‌بست خورده بود با هدایت محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی...
شنبه، 15 آذر 1393
کاکوهایی که نماز شب را بر خود واجب کردند
آیا تا کنون شنیده اید گردانی نماز شب را بر خود واجب کرده باشند؟ این موضوع را در این مطلب راسخون دنبال بفرمائید.
دوشنبه، 10 آذر 1393
مي ترسم چشمم به نامحرم بيفتد!
در زمان فرماندهي بروجردي کساني بودند که پشت سر او حرف مي زدند و به او نسبت هاي ناروا مي دادند. آمدم به او گفتم: «بعضي ها پشت سر شما، همچين حرف...
جمعه، 30 آبان 1393
شطرنج را فراموش کن
ايشان هيچ وقت طالب مال حرام نبودند و مرتّب به ما سفارش مي کردند که از مال حلال استفاده کنيم و در معاملاتي که انجام مي دهيم حق کسي را نخوريم....
جمعه، 30 آبان 1393
حمیت و پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا
پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا و تقید به ضوابط شرعی و دینی از آموزه های عملی شهدا است که در این مقاله به آن می پردازیم.
جمعه، 30 آبان 1393
مرز بي بند و باري و تقيّد
خودم که مي رفتم جبهه، نامه را برداشتم. وقتي به منطقه رسيدم، محمّد حسين آمد پيشم. سرو رويش خاکي بود. خستگي را مي شد از قيافه اش خواند. نامه را...
جمعه، 30 آبان 1393
سيلي به گوش بازجو!
در کلاس اوّل راهنمايي درس مي خواند. يک روز با هم به سرِ زمين رفته بوديم. هوا گرم بود و ما تشنه. هندوانه اي از زمين همسايه کندم و مشغول خوردن...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
ايراني غيرت دارد
فرياد زد: «تا من اشاره نکردم کسي حق ندارد شليک کند، بگذاريد آن قدر بيايند جلو که بتوانيد ساعت مچي شان را ببينيد.»
پنجشنبه، 29 آبان 1393
همين الآن برو حلاليّت بطلب!
در جمع زندان هاي سياسي مسلمان، تشکيلاتي به نام «کمون» وجود داشت؛ (زندگي اشتراکي). اين گونه زندگي کردن، تقليدي از تفکّرات کمونيستي بود؛ به طوري...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
معلم هاي ما حجاب درستي ندارند
شش هفت سالش که بود، يک روز با هم زديم به صحرا. بايد براي گوسفندها علوفه جمع مي کرديم. توي راه که مي رفتيم، ديم زار زياد بود. خواستم کار را آسان...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
کتاب هاي مبتذل را آتش زدند.
«مسعود غفور زاده»- پسر خاله ي آقاي چيت چيان- رو به علي اکبر رهبري گفت: «جهاد سازندگي اين نزديکي ها انباري دارد پر از پليت، اگر اجازه بدهيد از...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
هم چادري شد، هم مسجدي!
يک بار در تهران فرزندمان مريض شد. به رسول زنگ زدم که بيايد منزل تا بچّه را به دکتر ببريم. گفت: کار دارم کمي عصباني شدم و گفتم مگر کار شما از...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
چايي بدون قند
در يک عمليّات بسيار مشکل، در ارتفاعات محاصره شده بوديم. امکان رساندن تدارکات وجود نداشت. حدود 24 ساعت بود که همه گرسنه بوديم. يکي از گروههاي...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
نامه ي شيطان
در سال 54، من با اقرب پرست در آمريکا مشغول طي دوره ي عالي زره بوديم. او اوّلين کاري که در «فورت ناکس کنتاکي آمريکا» انجام داد، پيدا کردن محلي...
پنجشنبه، 29 آبان 1393
اوّل اعتقادات بعد ورزش حرفه اي
همه جا را گشته بوديم به جز آغل را. صاحب گوسفندها سرش پايين بود و زير چشم ما را مي پاييد که کجا مي رويم. همين که چرخيديم طرف آغل، دويد طرفم. دستم...
پنجشنبه، 29 آبان 1393