با همه رفيق بود
شهيد كاظمي با تمام دوستان و همكاران، چه مادون و چه مافوق، برخوردي انساني و اسلامي داشت. بعضاً اگر در خصوص مسائل كاري با كسي اصطكاك پيدا مي كرد،...
دوشنبه، 14 مهر 1393
سطوت و رأفت
يادم هست يك بار شهيد دستواره بدجوري به برادر « احمد » حمله كرد؛ طوري كه فكر مي كرديم الان است كه با او دست به يقه بشود! برادر « احمد » هم كه...
دوشنبه، 14 مهر 1393
بسيجي ها را جا به جا مي كرد!
مدتي همراه با آقا اسماعيل در چادرها مستقر بوديم. هوا سرد بود و طاقت فرسا. او در همه چيزش- غذا خوردن و خوابيدن و گفت و گو كردن و ...- در كنارمان...
دوشنبه، 14 مهر 1393
جاي همه را مرتب مي كرد
آراسته، تميز، مودب، متين، خوش برخورد و صميمي بود. در يك برخورد به او علاقه مند مي شدي. حاج اصغر جواني را مي گويم. بزرگي در رفتار و كردارش نمايان...
دوشنبه، 14 مهر 1393
وقتي همه خواب بودند
شهيد مهدي زين الدين: هميشه به مسئولان لشكرش توصيه مي كرد كه براي رزمندگان اسلام احترام خاصّي قائل شوند و هميشه خود را نسبت به آن ها بدهكار بدانند....
دوشنبه، 14 مهر 1393
اگر دل آنان بشكند، مسئوليم
روز بيست و يك يا بيست و دو مهرماه 1359 بود. خرمشهر به شدت زير آتش سلاح هاي سنگين عراقي ها بود. ميدان راه آهن، پليس راه و آتش نشاني و... براي...
دوشنبه، 14 مهر 1393
رزمنده بايد راحت باشد
آقايان صليبي و غلامي، فرمانده و جانشين گردان علي بن ابيطالب ( عليه السلام )‌ به درجه رفيع شهادت نايل آمده بودند و آن گردان فاقد فرمانده و جانشين...
يکشنبه، 13 مهر 1393
خيلي دوستت دارم
خداحافظي از مردم روستاي قاسم آباد تمام شده بود. آخر شب كه همه خواب بودند، در خانه ي دوستش آقاي خسروي را زد و با شوخي گفت: « الان چه وقت خوابه،...
يکشنبه، 13 مهر 1393
خيلي دوستت دارم
خداحافظي از مردم روستاي قاسم آباد تمام شده بود. آخر شب كه همه خواب بودند، در خانه ي دوستش آقاي خسروي را زد و با شوخي گفت: « الان چه وقت خوابه،...
يکشنبه، 13 مهر 1393
خيلي دوستت دارم
خداحافظي از مردم روستاي قاسم آباد تمام شده بود. آخر شب كه همه خواب بودند، در خانه ي دوستش آقاي خسروي را زد و با شوخي گفت: « الان چه وقت خوابه،...
يکشنبه، 13 مهر 1393
سوار كردن بسيجي ها مهم تر است
بسيجي، زير يك خم « حاجي » را گرفت تا فن بارانداز را اجرا كنه. اما تا بجنبد « حاجي » فن بدلش را زد و پشت او را به زمين آورد. غريو « الله اكبر...
يکشنبه، 13 مهر 1393
رفع نياز همرزمان از وسايل شخصي
ساعتي نگذشت كه ماشين « حاجي » از دور نمايان شد و در دامنه ي قله توقف كرد؛ شيرمردي كه جنگ، موهايش را سفيد كرده بود. كيسه ي خشابي به سينه بسته،...
يکشنبه، 13 مهر 1393
كي از همه محروم تره؟‌
يك بار، در يكي از محلات اطراف، با يكي از جوان ها، واليبال بازي مي كرده كه يكي از اين جوان ها تحت تأثير اخلاق او قرار مي گيرد. بعدها آن جوان به...
يکشنبه، 13 مهر 1393
همبازي بچه ها، هم مباحثه اي طلاب
وقت هاي غيركار، زياد گرم مي گرفت با بچه ها. با همه صميمي بود؛ صميميتش ولي با ما كردهاي پيشمرگ جور ديگري بود. خيلي وقت مي گذاشت برايمان. دل مان...
يکشنبه، 13 مهر 1393
كمك براي حفر كانال
سن بالايي نداشت اما حكم ريش سفيد اقوام را داشت. دلگرمي و انسجامي خاص به فاميل بخشيده بود. نه اينكه با زبان چنين كاري كرده باشد؛ او مرد عمل بود....
يکشنبه، 13 مهر 1393
من هم دوستت دارم
در بيت امام ( قدس سره ) در جماران خدمت مي كردم. محمود ايزدي سر راه رفتن به جبهه، با اينكه خانه مان از جماران خيلي دور بود، به ديدنمان آمد. وقتي...
يکشنبه، 13 مهر 1393
سنگ صبور بچه ها
آقا مهدي او را در آغوش گرفت و آهسته در گوشش گفت: « خسته نباشي برادر! » قطره هاي اشك از چشم هاي راننده جوشيد و سرازير شد.
يکشنبه، 13 مهر 1393
دست‌های مهربان
یک روز صبح زود، همانند روزهای دیگر صبحانه ی تیمسار ستاری را به اتاقشان بردم. سلام کردم. ایشان به چهره ی من نگریستند و با خوشرویی پاسخ سلامم را...
يکشنبه، 13 مهر 1393
ارتباط عاطفي با نيروها
به ياد دارم شهيد خمر با حسن سلوك و ارتباط تنگاتنگي كه با نيروهاي تحت امر خود داشت، سنگر به سنگر مي رفت و در جمع نيروها مي نشست و با آن ها صحبت...
يکشنبه، 13 مهر 1393
روي گشاده و دست ياري
آمد خانه. خوش حال بود. سهميه ي كارت هاي ملاقات با امام را به او داده بودند. خوشحال شدم، گفتم: « براي ما هم هست‌؟ » خنديد گفت: « اول راننده هاي...
يکشنبه، 13 مهر 1393