مردی كه به آن دنیا رفت و برگشت
در زمان‌های قدیم، مردی تو دهی زندگی می‌كرد و كارش سلمانی بود. ثروت این مرد از حد و حساب گذشته بود و تو این دنیا هیچ غم و غصه‌ای نداشت، جز این...
پنجشنبه، 27 آبان 1395
جن و شاطر
در زمان‌های خیلی قدیم، مرد شاطری زندگی می‌كرد و این بابا مقداری گندم داشت. یك روز صبح از خانه بیرون رفت و زمینش را شخم زد. غروب كه به خانه برگشت،...
پنجشنبه، 27 آبان 1395
سگ پاكوتاه
روزی بود، روزگاری بود. سه تا خواهر بودند كه تمام مال و منالشان یك نردبان بود و یك آسیاب دستی و یك سگ پا كوتاه. نردبان را خواهر بزرگه برداشت و...
پنجشنبه، 27 آبان 1395
تنبل
روزی بود، روزگاری بود. یه بابای تنبلی بود كه پسر لاغر و ضعیفی داشت به اسم لطیف. زن تنبل كه از دست شوهرش عاجز شده بود، روزی به زن همسایه گفت:‌...
پنجشنبه، 27 آبان 1395
پرنده‌ی آبی
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه هرچه زن می‌گرفت، بچه‌دار نمی‌شد. روزی درویشی به قصر این پادشاه آمد و سیبی به او داد و گفت:...
چهارشنبه، 26 آبان 1395
پسر شاه پریان
روزی بود و روزگاری بود. زن و مردی بودند كه هفت تا دختر داشتند یك روز مرد، زن و بچه‌هایش را جمع كرد و گفت:‌ «من می‌خواهم به مسافرت بروم. هركس...
شنبه، 22 آبان 1395
ملك خورشید
یكی بود، یكی نبود. غیر از خدا هیچكی نبود. در زمان‌های خیلی قدیم، پادشاهی بود كه پسری داشت به نام ملك خورشید. ملك خورشید كه بزرگ شد، روزی پادشاه...
شنبه، 22 آبان 1395
چرا بین گرگ و سگ، و گربه و موش دشمنی پیدا شد؟
در قدیم حیوانات برای زندگی در جنگل باید اجازه نامه‌ی مخصوص می‌داشتند. گرگ هم از همین اجازه نامه‌ها داشت. پاییز بارانی آغاز شد و باران اجازه نامه...
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
گربه‌ی شکارچی و خروس احمق
در زمان پیشین، وسط جنگل انبوهی، در کلبه‌ی کوچکی دو برادر خوانده: زندگی می‌کردند: یکی گربه‌ی شکارچی و دیگری خروس ابله: زندگی می‌کردند. گربه غالباً...
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
زن گرفتن خرگوش
این داستان مربوط به زمانی است که انسان و حیوان با هم در یک جا زندگی می‌کردند. در آن زمان خرگوش مجردی به این فکر افتاد که اگر زن بگیرد زندگانی...
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
چگونه سگ پیری بر گرگ پیروز شد؟
مردی سگی داشت که دیرزمانی نسبت به او وفادار بود. وقتی که سگ پیر شد صاحبش او را بیرون راند و گفت: - تو سگ پیر دیگر به درد من نمی‌خوری. پس گم شو...
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
زندگی خوش روباه و پایان آن
گربه‌ای بود که غالباً از صاحبش کتک می‌خورد، زیرا گاهی ظرف شیر را می‌انداخت و بعضی اوقات هم کارهای دیگری می‌کرد که اسباب ناراحتی پیرزن می‌گردید.
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
اسب و خرس و گرگ
مردی روستایی اسبی داشت که در نهایت وفا و صمیمت به او خدمت می‌کرد. وقتی که اسب پیر شد و دیگر توانایی کارکردن نداشت اربابش به او گفت:
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
مرد زود باور
مردی بود که اسب را خیلی دوست داشت. این مرد دلش می‌خواست اسب‌هایی داشته باشد که دیگران مانندشان را ندارند. همین که می‌شنید در فلان بازار اسب‌های...
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
دهقان باهوش و مالک طمعکار
اربابی کارگر کشاورزی داشت که در انجام دادن هر کاری استاد بود. یک روز شایع شد که دهقان دیگی ساخته است که بدون آتش می‌توان در آن چیز پخت. ارباب...
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
سگی که حرف زدن آموخت
مردی سگی داشت که آنچه به او تعلیم می‌داد می‌آموخت؛ فقط حرف زدن بلد نبود. او درصدد بود کسی را بیابد که به سگش حرف زدن بیاموزد. در نقطه‌ی دوری...
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
برای کسی چاه مکن، خودت در آن می‌افتی
کشاورزی مقدار کمی زمین داشت که آن هم تدریجاً از بین رفت. نان آور خانواده تنها او بود و نان خورهای او دوازده تا کودک خردسال بودند. اتفاقاً روزی...
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
جوان دانا و مرد احمق
روزی جوانی روستایی که در ظاهر نادان و ابله ولی در باطن خیلی زرنگ بود، به مردی سوار بر اسب برخورد. بین آن‌ها صحبت درگرفت. مرد پرسید:
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
مسابقه‌ی دروغگویی
در روزگار پیشین مرد پولداری بود. روزی پیرمردی که صاحب کندوی عسل بود نزد او آمد. مرد پولدار داشت پولهایش را می‌شمرد. پولدار به پیرمرد گفت:
چهارشنبه، 31 شهريور 1395
چرا موی سر زودتر از موی صورت سفید می‌شود؟
روز پتر کبیر از پیرمردی پرسید که چرا موی سر او سفید و ریشش سیاه است؟ پیرمرد جواب داد: - چون که موهای سرم از موهای ریشم بیست سال بزرگ‌تر است....
سه‌شنبه، 30 شهريور 1395