دو رفیق
کوتوفتسی و ماهاکا دو راهزن نابکار بودند که شرح نیرنگ‌ها و دغلکاری‌هایشان نقل مجالس مالگاشیان بود. آنان اغلب اوقات در شوخی‌های نابکارانه با هم...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
شالیزار
روزی راکوتو و دو برادرش برای شرکت در مراسم فامادیهانا، یعنی جا به جا کردن اجداد در گور خانوادگی روی به، «تناناریف» نهادند. آنان آنگادی، (بیل)...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
سه ناشنوا
رانو و زنش رازافی و دخترش راماو هر سه کر بودند و از این روی در ملک کوچک خود، دور از دهکده و ساکنان آن به سر می‌بردند و نیازمندی‌های خود را با...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
احمق
روزی همه‌ی ساکنان دهکده را دعوت کردند که دسته جمعی به شکار بروند. مردم نخست شاخه‌هایی را از درختان بریدند تا با آن‌ها دام‌هایی برای گرفتن میمون‌ها...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
کبوتر و لاک پشت
روزی کبوتر و لاک پشت در کنار جویباری زیبا به هم برخوردند. آن دو برای نوشیدن آب و فرو نشانیدن تشنگی خود به آن‌جا رفته بودند. کبوتر که بسیار کنجکاو...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
جغد بزرگ و جغد کوچک
بامدادی جغدی بزرگ و جغدی کوچک در کنار دریاچه‌ای به هم رسیدند. آن دو همدیگر را نمی‌شناختند، لیکن مانند همه‌ی اشخاص فهمیده و تربیت شده ایستادند...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
طوطی و ملخ
پیشترها کوئرا (طوطی) منقاری راست و نوک تیز و ظریف و زیبا داشت و با آن ملخ‌ها را در میان سبزه و گیاه می‌زد و می‌خورد و از قرچ قرچ آن‌ها در زیر...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
مرغ بهشتی
وروزینانژ، (مرغ بهشتی) چنان زیبا و دلربا بود که هر مرغی آرزو داشت همسر او گردد. بال و پر رخشانش به رنگ آسمان به هنگام برآمدن آفتاب بود و منقارش...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
باز و ماکیان
در آغاز جهان که همه‌ی جانوران به یک زبان سخن می‌گفتند، باز و ماکیان با هم سازگار و مهربان بودند. آنان نه تنها دشمنی و کینه‌ای با هم نداشتند بلکه...
سه‌شنبه، 11 خرداد 1395
راسو و گربه
ماده گربه‌ای سخت پریشان و افسرده بود که بچه‌ای نیاورده بود، پیش دوست خود ماده راسو رفت و غم خود را با او در میان نهاد. راسو به او گفت: «چرا نمی‌آیی...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
گربه و موش
در یکی از داستان‌های بسیار قدیمی مالگاشی آمده است که موش و گربه در آغاز دوستانی یکدل و یکرنگ بودند. لیکن رافولاوا، (موش) که جانوری بسیار آزارگر...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
تمساح و گراز
فوئه در میانه‌ی رود شنا می‌کرد تا شکاری پیدا کند، ناگهان از دور چشمش به جانور عجیبی افتاد که به طرف رود می‌آمد. با خود گفت: «خدا را شکر! طعمه‌ی...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
راکانگا و رامامبا
می‌گویند: «کند همجنس با همجنس پرواز!» لیکن این ضرب المثل در زمانی که همه‌ی جانوران به یک زبان حرف می‌زدند و هنوز ضرب المثل‌ها‌ ابداع نشده بودند،...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
تمساح و خارپشت
تاندراکا، (خارپشت) روزی در ساحل رودی می‌گشت. اندکی دورتر از او، گاوچرانان خردسال ساکالاوی در چراگاه گاو می‌چرانیدند و آواز می‌خواندند و با گل...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
غوک و هفت دیو
هوا تازه روشن می‌شد و دو مسافر بدشواری ستیغ درختان را از دور تمیز می‌دادند. ایماهاتسانا و تسیماتیامباوانی ساعت‌های درازی بود که راه می‌سپردند.
دوشنبه، 10 خرداد 1395
برزگر
سپیده دمان تسیتانانتسوا حصیر خود را لوله کرد و روی به راه نهاد. پیش از آن که خورشید پرتو زرین خود را بر برنجزارها بتابد، تسیتانانتسوا، که مردی...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
کایمان بزرگ
داستانسرای پیر مالگاشی گفت: «باور می‌کنی، بکن، باور نمی‌کنی، مکن! اگر باور بکنی هوا خوب می‌شود و اگر باور نکنی باران می‌بارد، زیرا دروغگو من...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
شکم پرست
رالامب پیرمردی بود تنگدست و بی‌چیز لیکن بسیار شکم پرست. در روز یک یا دو بار برنج بی‌نمک خوردن او را خشنود نمی‌کرد. در دهکده نمک پیدا نمی‌شد و...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
خاکستر فروش
هر بار که جشنی در دهکده برپا می‌شد بانائوازی امیدوار می‌شد و آرزو می‌کرد که چیز دیگری جز کله و پاچه‌ی گاوی که قربانی می‌کردند نصیبش بشود، لیکن...
دوشنبه، 10 خرداد 1395
دله
آنان سه خواهر بودند و چون از آن زمان مدتی دراز گذشته است کسی نامشان را به یاد ندارد، لیکن خواهر کوچک که اشتهایی عجیب و فرو ننشستنی داشت لقب «دله»...
دوشنبه، 10 خرداد 1395