جایگاه عقل و جان در مثنوی
مولانا از عقل تعبیرهای گوناگون دارد: عقلی که عوام می‌پسندند، حافظ منافع مادی است و عقلی که مردان کامل به آن تکیه می‌کنند، عقلی است که نور خدا...
شنبه، 5 تير 1395
ارزش دانش در مثنوی
مطابق روایات، نفوذ فرمانروایی حضرت سلیمان به انگشتری بوده است. با توجه به تشبیه علم به خاتمِ سلیمان فهمیده می‌شود که علم هم خاصیت فرمانروایی...
شنبه، 5 تير 1395
مسافر و میزبانش
مردی در زمستانی سرد سفر می‌كرد. او از سپیده روی به راه نهاده بود و چون خسته و فرسوده و یخ كرده به میان جنگل انبوهی رسید شب فرا رسید و تاریكی...
پنجشنبه، 3 تير 1395
باشچیلیق
روزگاری تزاری بود كه سه پسر و سه دختر داشت. چون بسیار پیر و كهنسال شد و پایان عمرش را نزدیك دید روزی فرزندان خود را پیش خواند و آنگاه روی به...
پنجشنبه، 3 تير 1395
قورباغه
در روزگاران قدیم سلطان سه پسر داشت. چون پسران ببالیدند و جوانانی خوب چهر و برومند گشتند، پدر بر آن شد كه برای آنان همسری پیدا كند. البته بزرگ‌ترین...
پنجشنبه، 3 تير 1395
ساوای مقدس و دیو
روزی ساوای مقدس می‌بایست به دهكده‌ای كه در آن سوی كوهی بود، می‌رفت. هنگامی كه از سربالایی تند و سنگلاخ كوه بالا می‌رفت دیوی را دید كه از روبه...
چهارشنبه، 2 تير 1395
شهزاده و قو دختر
روزی روزگاری پادشاهی بود كه تنها یك پسر داشت. چون پسر ببالید و جوانی برومند شد روزی به قصد شكار از كاخ بیرون رفت و راه خود را در جنگل گم كرد....
چهارشنبه، 2 تير 1395
سرنوشت
روزگاری دو برادر در خانه‌ای كه از پدر به ارث برده بودند با هم به سر می‌بردند. یكی از آن دو مردی سخت كوش و پركار بود؛ همه‌ی كارهای خانه و مزرعه...
چهارشنبه، 2 تير 1395
آش میخ
سربازی، پس از انجام دادن خدمت سربازی خود به خانه‌ی خویش باز می‌گشت. هنوز با دهكده‌ی خویش فاصله‌ی بسیار داشت كه هوا تاریك گشت و شب فرود آمد. نوری...
چهارشنبه، 2 تير 1395
انگشتری جادو
روزی روزگاری بیوه زنی با پسر خردسالش زندگی می‌كرد و جز خانه و باغی كوچك چیزی در جهان نداشت. كار هم نمی‌توانست بكند، چون لنگ و زمینگیر بود و از...
چهارشنبه، 2 تير 1395
چگونه روستاییان دانش خریدند؟
روزی روزگاری روستاییان یكی از دهكده‌های ساحلی عرصه‌ی زندگی را سخت بر خود تنگ یافتند و بر آن شدند كه سبب این وضع را دریابند. پس دهخدا و ریش سفیدان...
چهارشنبه، 2 تير 1395
مواظب باش كه چه می‌گویی!
روزی سگی و گرگی بر آن شدند كه با هم چون دو دوست یكدل به سر برند و دشمنی دیرینه را فراموش كنند. آن دو با هم به مرغزاری رسیدند و قوچی را در آن...
چهارشنبه، 2 تير 1395
زنبور در كلاه
روزی كشیشی دید كه سه كندوی زنبورشان گم شده است. او وعده كرد كه هركس جای آنها را به وی بگوید مژدگانی خوبی دریافت خواهد كرد؛ لیكن از این وعده سودی...
چهارشنبه، 2 تير 1395
لیمو و سپاهیانش
روزی لیمو بر آن شد كه راه زندگی خود را عوض كند. او می‌خواست از سرنوشت تلخی كه داشت بگریزد؛ یعنی كاری بكند كه دیگر او را نخورند. او این عمل را...
چهارشنبه، 2 تير 1395
سه مار ماهی
روزگاری ماهیگیر تنگدستی در دهكده‌ای در كنار دریا می‌زیست. گاه بخت با او سازگار می‌شد و صیدش خوب بود و گاه بخت از او برمی‌گشت و صیدش بد می‌شد،...
چهارشنبه، 2 تير 1395
هواى جنّت
ز سيل اشک ديده، خاک را گل مى‌كنم امشب نباشد محرمم كس، راز با دل مى‌كنم امشب نظر بر آسمان مى‌افكنم گه بر مه و انجم گه از منزل برون، گه رو به منزل...
چهارشنبه، 2 تير 1395
وا مکن زخم سرم را
طبیبا وا مکن زخم سرم را مسوزان قلب زینب دخترم را طبیبا کار از درمان گذشته که آتش آب کرده پیکرم را طبیبا نسخه ننویسی که باید
چهارشنبه، 2 تير 1395
نگاه عبّاس
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود
چهارشنبه، 2 تير 1395
نخل بارور
روا باشد كه گردد آسمان زير و زبر امشب كه شد فرق على شير خدا شقّ القمر امشب ز خون فرق حيدر دامن محراب گلگون شد به خاك افتاد از بيداد، نخلى بارور...
چهارشنبه، 2 تير 1395
نخل از غم بارور بود
وجودم نخل از غم بارور بود تمام حاصلم خون جگر بود ز هر شاخه هزاران میوه دادم همانا پاسخم نیش تبر بود
چهارشنبه، 2 تير 1395