این خروس‌ها تخم‌گذارند!
یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتور گازی می‌آمد. موتور را که نگه داشت، دیدم چند خروس درعقب موتورخود دارد. از او...
پنجشنبه، 22 فروردين 1398
انقلاب سال 57
مردم، خشم، خون، آزادی، گلوله، تظاهرات، استقلال، مشت‌های گره خورده، شاه، مرگ، فرار، صدای انقلاب، سربازها، شهید، تفنگ، موتورسوار، خیابان، جشن،...
پنجشنبه، 22 فروردين 1398
نوشته‌ای بر دیوار
مردم جمع شده بودند کنار دیوار؛ اما هیچ‌کس جرات خواندن نوشته‌ی روی دیوار را نداشت. تعدادی از ماموران سررسیدند. گفتند: «چرا جمع شدید؟ چی نوشته...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
نقشی از پَرطاووس
پیرمردی به دیدن دوست دانا و قدیمی اش آمد. -«از سال های جوانی تا حالا نقاشی می کشم. تابلوهای نقاشیم خریداران خوبی دارد. امروز فکر می کردم؛ اکنون...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
گربه‌ی آزاد
گربه‌ی سفیدی در خانه‌ی پیرزنی زندگی ‌می‌کرد. پیرزن از دست گربه آسایش نداشت. گربه، پیرزن را خیلی اذیت ‌می‌کرد. از چوب گربه‌زنی پیرزن هم کاری ساخته...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
قدر و منزلت استاد
احترام به معلم و استاد، یکی از زیباترین کارهایی است که می‌توانیم انجام دهیم، عملی برگرفته از ارزش‌های دینی و ملی ما ایرانیان مسلمان. در این...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
بریده‌ای از رمان «کلکسیون پهلوی»
بابا که از خانه بیرون رفت من هم دنبالش رفتم. بابا خیلی تند می‌رفت. وسط کوچه که رسیدم او از کوچه بیرون رفته بود. سر کوچه که رسیدم به طرف چپ پیچیدم...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
من دیگر برای خودم کسی شده ­ام
داداش رحیم تندی در اتاق را بست و به طرف کوچه دوید. رفتم دم در، سعید سرکوچه ایستاده بود، داداش ترک موتورش نشست و رفتند. خیالم راحت شد رفت تا...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
می­ خواهم یک نفر دیگر شوم
عصبانی­ ام، دلم می­ خواهد سر خودم داد بزنم، در اتاقم را بکوبم به هم، چند تا مشت بزنم توی دیوار... با همه دعوا دارم، دلم می­ خواهد یک نفر بهم...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
الاغ خاکستری
از اوّل پاییز تا حالا، بابا چند بار نقشه کشیده الاغ خاکستری را سربه ­نیست کند. می‏ خواهد تا زمستان نرسیده از شرّش خلاص شود. می‏ گوید: «این الاغ...
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
خاله‌جان همه چیز را می‌شوید
دو سالی است که مادرم را ازدست داده‌ام و دو- سه ماهی می‌شود که زن بابای عزیزی دارم. من و همه‌ی فامیل، خاله‌جان صدایش می‌کنیم. این خاله‌جان عزیز...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
هدیه‌ی روز معلم
کلاس دوم راهنمایی، معلمی داشتیم که خیلی عبوس و عصبانی بود. کسی جرئت نداشت با این معلم گرم بگیرد. حتی بعضی از بچه‌هایی که با معلم حرفه‌وفن ما...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
همین ­قدری که هستم
قرار است یک هفته قبل از آغاز محرم، آرام آرام برای برگزاری مراسم مدرسه آماده شویم. کاری که بیش­تر از همه برایش فکر کرده ­ایم، ­آماده ­سازی مدرسه...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
این بهشت از آتش است
تابلوهای نقاشی را دیده­ ای؟ پر شده ­اند از رنگ و نقش­ های زیبا که چشم هر بیننده­ ای را خیره و خالقش را تحسین می ­کنند. تا به حال چه ­قدر به یک...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
بت سوزاندن
محمودشاه در لشکرکشی به هندوستان پیروز شد و بت‌خانه‌ی سومنات را گرفت. میان بت‌ها، لات از همه بزرگ‌تر و میان هندوان از بقیه‌ی بت‌ها عزیزتر بود. سلطان‌محمود...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
احترام به امام
چه قشنگ گفته‌اند که عشق به امام، عشق به همه‌ی خوبی‌هاست؛ بزرگ‌مردی که از لحظه‌لحظه‌ی حیات نورانی‌اش می‌توان نکته‌ها آموخت و درس‌ها گرفت. احترام‌گذاشتن...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
باران باش و ببار
تا حالا شده با خودت صادق باشی؟ یعنی واقعاً همان چیزی باشی که حقیقت وجودت هست، نه آن چیزی که وانمود می­ کنی؟ صداقت یک صفت انسانی است که خداوند...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
چگونه درس و شغل را با هم آشتی دهیم؟
در این شماره قصد داشتیم به معرفی چند شغل پاره‌وقت، که مطمئنیم همه­ ی شما از پسش برمی‌آیید، بپردازیم؛ اما فکر کردیم شاید خیلی از شما با خودتان...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
درس دارم مامان!
- «درس دارم مامان!» - «تو رو خدا ولم کن! نمی ­تونم برم نون بخرم؛ حوصله ندارم!» - «دارم بازی می­ کنم، گیر نده وسط بازی!» - «همش از من...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398
او یادش رفته بود
زیر درختی نشسته بود. کبوتری را که به سیخ کشیده بود، از روی آتش برداشت و به دندان کشید. دود کباب بالا می ­رفت. بالای درخت، کبوتری روی تخم­ هایش...
سه‌شنبه، 20 فروردين 1398