پيش رفتن را چو پيشان بسته‌اند
پيش رفتن را چو پيشان بسته‌اند شاعر : عطار بازگشتن را چو پايان بسته‌اند پيش رفتن را چو پيشان بسته‌اند کز دو سو...
شنبه، 6 فروردين 1390
هر زماني زلف را بندي کند
هر زماني زلف را بندي کند شاعر : عطار با دل آشفته پيوندي کند هر زماني زلف را بندي کند از سر مويي زبان‌بندي کند...
شنبه، 6 فروردين 1390
دل نظر بر روي آن شمع جهان مي‌افکند
دل نظر بر روي آن شمع جهان مي‌افکند شاعر : عطار تن به جاي خرقه چون پروانه جان مي‌افکند دل نظر بر روي آن شمع جهان...
شنبه، 6 فروردين 1390
چند در شيب و در فراز آيند
چند در شيب و در فراز آيند شاعر : عطار تا به کي بي تو خون‌دل ريزند چند در شيب و در فراز آيند وقت نامد که عاشقان...
شنبه، 6 فروردين 1390
قطره گم گردان چو دريا شد پديد
قطره گم گردان چو دريا شد پديد شاعر : عطار خانه ويران کن چو صحرا شد پديد قطره گم گردان چو دريا شد پديد هر که در...
شنبه، 6 فروردين 1390
عقل را در رهت قدم برسيد
عقل را در رهت قدم برسيد شاعر : عطار هر چه بودش ز بيش و کم برسيد عقل را در رهت قدم برسيد چون به سر مي‌نشد قلم...
شنبه، 6 فروردين 1390
نيست مرا به هيچ رو، بي تو قرار اي پسر
نيست مرا به هيچ رو، بي تو قرار اي پسر شاعر : عطار بي تو به سر نمي‌شود، زين همه کار اي پسر نيست مرا به هيچ رو، بي...
شنبه، 6 فروردين 1390
عشق تو مرا ستد ز من باز
عشق تو مرا ستد ز من باز شاعر : عطار وافگند مرا ز جان و تن باز عشق تو مرا ستد ز من باز مي‌نگذارد مرا به من باز...
شنبه، 6 فروردين 1390
هر که زو داد يک نشاني باز
هر که زو داد يک نشاني باز شاعر : عطار ماند محجوب جاوداني باز هر که زو داد يک نشاني باز يا تو هم چون دهي نشاني...
شنبه، 6 فروردين 1390
چند جويي در جهان ياري ز کس
چند جويي در جهان ياري ز کس شاعر : عطار يک کست در هر دو عالم يار بس چند جويي در جهان ياري ز کس کاندرين ره کم نيايي...
شنبه، 6 فروردين 1390
گشت جهان همچو نگار اي غلام
گشت جهان همچو نگار اي غلام شاعر : عطار باده‌ي گلرنگ بيار اي غلام گشت جهان همچو نگار اي غلام وصل‌طلب فصل بهار...
شنبه، 6 فروردين 1390
شيفته‌ي حلقه‌ي گوش توام
شيفته‌ي حلقه‌ي گوش توام شاعر : عطار سوخته‌ي چشمه‌ي نوش توام شيفته‌ي حلقه‌ي گوش توام دلشده‌ي بي تن و توش توام...
شنبه، 6 فروردين 1390
بيشتر عمر چنان بوده‌ام
بيشتر عمر چنان بوده‌ام شاعر : عطار کز نظر خويش نهان بوده‌ام بيشتر عمر چنان بوده‌ام گه به خرابات دوان بوده‌ام...
شنبه، 6 فروردين 1390
يک غمت را هزار جان گفتم
يک غمت را هزار جان گفتم شاعر : عطار شادي عمر جاودان گفتم يک غمت را هزار جان گفتم هر دلي را که شادمان گفتم ...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي عشق بي نشان ز تو من بي نشان شدم
اي عشق بي نشان ز تو من بي نشان شدم شاعر : عطار خون دلم بخوردي و در خورد جان شدم اي عشق بي نشان ز تو من بي نشان شدم...
شنبه، 6 فروردين 1390
تا عشق تو را به جان ربودم
تا عشق تو را به جان ربودم شاعر : عطار بي درد تو يک نفس نبودم تا عشق تو را به جان ربودم وز شوق الست در سجودم ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تا عشق تو در ميان جان دارم
تا عشق تو در ميان جان دارم شاعر : عطار جان پيش در تو بر ميان دارم تا عشق تو در ميان جان دارم راز دل خويش چون...
شنبه، 6 فروردين 1390
با اين دل بي خبر چه سازم
با اين دل بي خبر چه سازم شاعر : عطار جان مي‌سوزدم دگر چه سازم با اين دل بي خبر چه سازم چون خاک بدر بدر چه سازم...
شنبه، 6 فروردين 1390
بي لبت از آب حيوان مي‌بسم
بي لبت از آب حيوان مي‌بسم شاعر : عطار بي رخت از ماه تابان مي‌بسم بي لبت از آب حيوان مي‌بسم ز آفتاب چرخ گردان...
شنبه، 6 فروردين 1390
دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم
دل ز دستم رفت و جان هم، بي دل و جان چون کنم شاعر : عطار سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم دل ز دستم رفت و جان هم،...
شنبه، 6 فروردين 1390