سحرگاهان که مخمور شبانه
بامدادان که هنوز از باده نوشی شبانه مست و خمار بودم، با نوای سازهای چنگ و چغانه بار دیگر جام شراب را بر دست گرفتم و نوشیدم.
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
ای که با سلسله ی زلف دراز آمده ای
ای معشوقی که با گیسوی تابدار و دراز خود آمده ای! خدا کند که بتوانی لطفی بکنی و فرصت بیشتری داشته باشی؛ زیرا که برای نوازش عاشق دیوانه ای آمده...
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
دامن کشان همی شد در شَرب زر کشیده
هنگامی که معشوق در لباس گرانبها و زربفت خود باز ناز و غرور می گذشت، صد دلبر ماهرو از حسادت گریبان جامه ابریشمی خود را بر تن پاره کردند؛ معشوق...
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
نامه ای به معشوق خود نوشتم، چنان نامه ی غمزده ای که انگار آن را با خون دل و با اشک خونین نوشته ام که:من در فراق تو دنیا را چون روز قیامت می بینم....
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
ای یار! شمع که خود باید معشوق پروانه باشد، مانند پروانه عاشق توست و من چنان گرفتار توام که از حال خود خبر ندارم یا نگران خود نیستم.
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
در سرای مغان رُفته بود و آب زده
در سرای مغان (میخانه)آب و جارو شده و پیر و مرشد در آنجا نشسته بود و پیر و جوان را به بزم میخانه برای نوشیدن باده دعوت می کرد.
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
مغبچه ی باده فروش با لحن تمسخر آمیز و سرزنش گونه ای آمد و گفت که ای سالک خواب آلوده! بیدار شو؛ تو به خواب رفتی و از کاروان معرفت باز ماندی.
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
وصال او ز عمر جاودان بِه
رسیدن به معشوق از عمر جاودانه بهتر است؛ خدایا! آن چیزی را به من عطا کن که برایم بهتر است. معشوق با من تندی کرده و با شمشیر جفا مرا آزرد، ولی...
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟
ای یار! چه هدفی داری که گیسوی زیبا و تابدارت را به دست باد صبا داده ای و گوش خود را به فرمان رقیب و مدعی سپرده ای و این گونه با همه کس -به غیر...
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
اگر در کوی آن معشوق زیبارو و دلربا بر سر ما تیغ و شمشیر ببارد، کشته شدن در راه او را می پذیریم، چرا که خدا این طور خواسته است.
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
عیشم مدام است از لعل دلخواه
از لب سرخ و دلپذیر معشوق پیوسته در خوشی و شادی ام؛ از وصال او لذت بسیار می برم و خدا را سپاس می گویم که کارم مطابق میل و آرزو است.
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
خنک نسیم معنبر شمامه ی دلخواه
ای پرنده ی مبارک دیدار! راهنمای من باش تا به کوی دوست برسم؛ زیرا که از اشتیاق دیدار او، چشمانم غرق در اشک شد و آن قدر گریست تا نابینا شد.
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو؟
بوته ی گل سرخ -این بوته و درخت شادی -سبز شده، ساقی زیبا رو و گلچهره کجاست؟ نسیم خوش بهاری می وزد، شراب گوارا و لذت بخش کجاست؟
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
ای باد صبا! ای پیک عاشقان! از معشوق ما خبری بیاور و احوال گل را برای بلبل عاشق و نغمه سرا بازگو کن.
شنبه، 13 ارديبهشت 1393
خطِّ عذار یار که بگرفت ماه ازو
1. خط چهره ی زیبای معشوق که مانند ماه، چهره ی او را پوشانده، حلقه ی خوش و زیبایی است؛ ولی راهی از آن به بیرون وجود ندارد؛ همه ی دل ها اسیر خط...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
من از دست آن معشوق زیبای ابرو کمان، بسیار اشک خونین می فشانم؛ مردم جهان چه بسیار آشوب و بلا به واسطه ی آن چشم و ابرو خواهند دید.
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
تاب بنفشه می دهد طره ی مشکسای تو
ای معشوق! گیسوی معطر تو به زلف بنفشه پیچ و تاب می دهد و خنده ی دلگشا و شادی بخش تو، سبب شکوفایی غنچه می گردد.
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
ای یار! ای کسی که جامه ی پادشاهی برازنده ی قد و قامت توست و گوهر ارزشمند وجود تو زینت بخش تاج و نگین است.
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
ای خونبهای نافه ی چین خاک راه تو
ای معشوق! خاک راه تو مثل مشک خوشبو بلکه از مشک هم خوشبوتر است و خورشید با همه ی عظمت و شکوهش در زیر سایه ی گوشه ی کلاه تو پرورش یافته است؛ روی...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
ای آفتاب، آینه دار جمال تو
ای یار! آفتاب که مظهر حُسن و زیبایی است، زیر دست و آینه دار جمال توست و مشک سیاه که مظهر خوشبویی است، برای دفع چشم زخم از خال تو، برای او اسفند...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393