گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
معشوق گفت:تو که برای دیدن ماه نو بیرون آمدی و آن را بر من ترجیح دادی، از هلال ماه ابروان من شرم کن و برو؛ اگر تو به راستی عاشق من بودی، به چیزی...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
مزرع سبز فلک دیدم و داس مَهِ نو
مزرعه ی سبز آسمان و داس ماه نو را دیدم و به یاد کارها و اعمال گذشته ی خود افتادم؛ یعنی چیزهایی را در این مزرعه کاشته بودم و باید آنها را درو...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
به جان پیر خرابات و حقّ صحبت او
سوگند به جان پیر باده فروش و حقّ دوستی با او که در سرم چیزی جز آرزوی خدمت کردن به او نیست. من آرزویی جز خدمت گزاری به معشوق و تمامی دوستداران...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
می فکن بر صف رندان نظری بهتر ازین
ای معشوق! لب تو در حقّ من بسیار لطف ها و نیکی ها کرده است، ولی چه بهتر بود اگر اندکی بیش از این بود. ای کاش، معشوق لطف و عنایت بیشتری به عاشقان...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
نکته ای دلکش بگویم خال آن مهر و ببین
سخن زیبا و جالبی برای بگویم که خال چهره ی معشوق را ببین که چگونه عقل و جان را گرفتار زلف تابدار یار کرده است؛ عاشق در برابر زیبایی معشوق، عقل...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
شراب سرخ رنگ بنوش و به چهره ی زیبارویان نگاه کن و برخلاف آیین و مذهب زاهدان صوفیان ریاکار، زیبایی اینها را ببین و ستایش کن. بهره گیری از زیبایی...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
وقتی در برابر معشوق، مطیع و متواضع می شوم، با ناز و تفاخر مرا ترک می کند و به من بی اعتنایی می نماید و هنگامی که به او می گویم که نسبت به من...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
بالا بلند عشوه گر نقش باز من
معشوق بلند قامت دلربای من -که با من چندان راست و یکرنگ هم نیست -داستان دراز زهد و پارسایی مرا کوتاه کرد و به پایان رساند؛ ته مانده ی زهد و پرهیز...
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
ای معشوق! ناز و غمزه ای کن و بازار سحر و جادوگری را از رونق بینداز و با عشوه و دلبری خود، شهرت سامری را بی اعتبار کن.
جمعه، 12 ارديبهشت 1393
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
اگر چه در جستجوی تو همراه با نسیم صبا این پیک عاشقان در تکاپو و حرکت شدم تا شاید به کویت برسم، اما تو رفته بودی و من حتی به گرد آن قامت رعنای...
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
دیشب با اشک بی امان و مداوم، خواب را از خود دور می ساختم و تصویری از تو به یاد چهره ی زیبایت بر اشک چشم می کشیدم که به سرعت محو می شد و این کار...
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
هر چند پیرو خسته دل و ناتوان شدم
ای معشوق!هر چند که انسانی پیر و آزرده خاطر و ناتوان شده ام، ولی هر گاه که به یاد چهره ی زیبا و دلنشین تو می افتم، جوان می شوم.
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
ای معشوق!مرا می بینی، ولی نه از روی مهر و محبت و هر لحظه درد عشق مرا افزون می کنی و تو را می بینم و پیوسته اشتیاقم نسبت به دیدارت بیشتر می گردد.
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
سال ها پیروی مذهب رندان کردم
سال ها از مذهب رندان که راستی و آزادگی است، پیروی کردم تا اینکه به حکم عقل کمال طلب، طمع و دنیا دوستی را به زندان افکندم و بر آن غالب شدم.
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
آشکارا و روشن می گویم که من مطیع و بنده ی عشقم و از دلبستگی به جلوه و جاه و جلال هر دو جهان آزاد و رها هستم و از این سخن خود شاد و خرسندم.
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
ای یار!دیشب حالت مستانه و خمار آلود چشمانت چنان ناز و دلربایی به همراه داشت که مرا بی قرار و مدهوش کرد، ولی لطف بوسه ای شیرین از لبان نوشین تو...
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم
ای معشوق!اگر چه غم عشق تو حاصل سال های عبادت و تحصیل علم مرا به باد فنا داد و از بین برد، ولی سوگند به خاک پای تو که هرگز نسبت به تو بی وفایی...
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
باز آی ساقیا که هوا خواه خدمتم
ای ساقی!با لطف و مهربانی بازگرد و به من عنایتی نما که من مشتاق خدمت گزاری توام.من بنده و عاشقی وفادارم و می خواهم بنده ی دولت تو باشم و تو را...
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
بُشری اِذِالسلامه حَلَّت بِذی سَلَمْ
مژده می دهم که سلامت و آرامش به شهر و دیار من بازگشته و آن کسی که همه ی نعمت ها را می شناسد و بدان معترف است، این عافیت را بالاترین نعمت پروردگار...
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393
عاشق روی جوانی خوش نو خاسته ام
هر چند که زاهد ملامتگر، رندی را عیب می داند، ولی من آن را هنر می دانم و آشکارا می گویم که عاشق و رندی لاابالی و نظر بازم و به آن می بالم تا بدانی...
پنجشنبه، 11 ارديبهشت 1393