در دلم افتاد آتش ساقيا
در دلم افتاد آتش ساقيا شاعر : عطار ساقيا آخر کجائي هين بيا در دلم افتاد آتش ساقيا بر سر آتش بماندم ساقيا هين...
شنبه، 6 فروردين 1390
چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي
چه عجب کسي تو جانا که ندانمت چه چيزي شاعر : عطار تو مگر که جان جاني که چو جان جان عزيزي چه عجب کسي تو جانا که ندانمت...
شنبه، 6 فروردين 1390
ترسا بچه‌ي لولي همچون بت روحاني
ترسا بچه‌ي لولي همچون بت روحاني شاعر : عطار سرمست برون آمد از دير به ناداني ترسا بچه‌ي لولي همچون بت روحاني در...
شنبه، 6 فروردين 1390
ترسا بچه‌اي به دلستاني
ترسا بچه‌اي به دلستاني شاعر : عطار در دست شراب ارغواني ترسا بچه‌اي به دلستاني چون آتش و آب زندگاني دوش آمد...
شنبه، 6 فروردين 1390
هرچه هست اوست و هرچه اوست توي
هرچه هست اوست و هرچه اوست توي شاعر : عطار او تويي و تو اوست نيست دوي هرچه هست اوست و هرچه اوست توي تو مجازي دو...
شنبه، 6 فروردين 1390
زلف تيره بر رخ روشن نهي
زلف تيره بر رخ روشن نهي شاعر : عطار سرکشان را بار بر گردن نهي زلف تيره بر رخ روشن نهي منت روي زمين بر من نهي...
شنبه، 6 فروردين 1390
موي به من ده که نيست قوت موري مرا
موي به من ده که نيست قوت موري مرا شاعر : عطار گر من چون مور را دست به مويت رسيد موي به من ده که نيست قوت موري مرا...
شنبه، 6 فروردين 1390
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند شاعر : عطار زانکه بلندي دهد، تا بتواند فکند غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند...
شنبه، 6 فروردين 1390
ساقي سخن از مي مغان گفت
ساقي سخن از مي مغان گفت شاعر : عطار دل چون بشنيد ترک جان گفت ساقي سخن از مي مغان گفت از عشق به گوش عاشقان گفت...
شنبه، 6 فروردين 1390
مصطفا جايي فرود آمد به راه
مصطفا جايي فرود آمد به راه شاعر : عطار گفت آب آرند لشگر را ز چاه مصطفا جايي فرود آمد به راه گفت پر خونست چاه...
شنبه، 6 فروردين 1390
صعوه آمد دل ضعيف و تن نزار
صعوه آمد دل ضعيف و تن نزار شاعر : عطار پاي تا سر همچو آتش بي‌قرار صعوه آمد دل ضعيف و تن نزار بي‌دل و بي‌قوت و...
شنبه، 6 فروردين 1390
بعد از آن مرغان ديگر سر به سر
بعد از آن مرغان ديگر سر به سر شاعر : عطار عذرها گفتند مشتي بي‌خبر بعد از آن مرغان ديگر سر به سر گر نگفت از صدر...
شنبه، 6 فروردين 1390
بود در کنجي يکي ديوانه خوار
بود در کنجي يکي ديوانه خوار شاعر : عطار پيش او شد آن عزيز نامدار بود در کنجي يکي ديوانه خوار هست در اهليتت جمعيتي...
شنبه، 6 فروردين 1390
نايبي را چون اجل آمد فراز
نايبي را چون اجل آمد فراز شاعر : عطار زو يکي پرسيد کاي در عين راز نايبي را چون اجل آمد فراز گفت حالم مي‌بنتوان...
شنبه، 6 فروردين 1390
خسروي مي‌شد به شهر خويش باز
خسروي مي‌شد به شهر خويش باز شاعر : عطار خلق شهر آراي مي‌کردند ساز خسروي مي‌شد به شهر خويش باز بهر آرايش همه در...
شنبه، 6 فروردين 1390
دردم آخر که جان آمد به لب
دردم آخر که جان آمد به لب شاعر : عطار شيخ خرقان اين چنين گفت اي عجب دردم آخر که جان آمد به لب باز کردندي دل بريان...
شنبه، 6 فروردين 1390
حق تعالي گفت با موسي به راز
حق تعالي گفت با موسي به راز شاعر : عطار کاخر از ابليس رمزي جوي باز حق تعالي گفت با موسي به راز گشت از ابليس موسي...
شنبه، 6 فروردين 1390
رابعه گفتي که اي داناي راز
رابعه گفتي که اي داناي راز شاعر : عطار دشمنان را کار دنيا مي‌بساز رابعه گفتي که اي داناي راز زانک من زين کار...
شنبه، 6 فروردين 1390
آن مريدي شيخ را گفت از حضور
آن مريدي شيخ را گفت از حضور شاعر : عطار نکته‌اي برگوي شيخش گفت دور آن مريدي شيخ را گفت از حضور آنگهي من نکته...
شنبه، 6 فروردين 1390
پادشاهي بود عالم زان او
پادشاهي بود عالم زان او شاعر : عطار هفت کشور جمله در فرمان او پادشاهي بود عالم زان او قاف تا قاف جهانش لشگري...
شنبه، 6 فروردين 1390